+بچه

+بچه

...بگذارعشق فقط خواصیت توباشه

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 167
بازدید کل : 37178
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1


 

دل نوشته های من ...

عشق
وفتی که بیا و ازوفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم 
*                      
*
*
کاش یه پرنده بودی و من واسه تو دونه بودم
شک ندارم اون موقع هم اینجوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر میشدم
یه بار نگا میکردی و اون موقع پر پر میشدم
*
*
*
شبی گفتی نداری دوست مرا 
نمیدانی که من شب چه کردم 
خوشا بر حال ان چشمی که ان را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
*
*
*
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
*
*
*
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک اسمان اشک ان شب در کوچه پاشیده بودم
هرگز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز 
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم
*
*
*
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته 
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
*
*
*
می توان در قلب های بی فروغ 
لحظه ای برق زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر 
ان ابری که میبارید شد
*
*
*
چه میشود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
*
*
*
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکی به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش میگذاشت
*
*
*
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمیشود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمیشود
*
*
*
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم 
و تو بی ان که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا * تا کی * برای چه
*
*
*
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی ما قشنگ ارزوهایت دعا کردم
*
*
*
چه میشد گر دل اشفته من 
هر چشم تو عادت نمی کرد
و ای کاش از نخست ان چشم هایت 
مرا اواره غربت نمی کرد
*
*
*
تو را ان قدر در دل میسرایم
که دل یعنی تو را زیبا سرودن
فدای تو شقیق احساس
و رویای بی اغاز سرودن
*
*
*
و حالا انتهای کوچه ی شعر 
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ای کاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمیکرد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: حسین مختاری تاريخ: پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to bache-mosbat.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com