17 ساله بودم که به یکی ازخواستگارانم که پسر نجیب و خوبیبود جواب مثبت دادم. اسمشرضا بود پسر معدب و متینی بود هربار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد ماهمدیگرو خیلی دوست داشتیم چند ماه اول عقدمان بهخوبی گذشت تا اینکهرفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت کمتر به من سر می زدوهر بار که به خونشون می رفتم به هربهانه ای منو تنها میگذاشت و از خونه بیرون می رفت... دیگهاون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم هر بارم ازش می پرسیدممفهوم کارهاش چیه ؟ از جواب دادن تفره میرفت و منکر تغییر رفتارش می شد موضوع رو با پدر ومادرم در میون گذاشتم ولی اون ها جدی نمیگرفتن وحتی باور نمی کردن هر طور که بود وبه هرسختی که بود روزهامو سپری میکردم تا یکی از روز ها که بهخاطر موضوعی به خونمون امده بود تصادفیبا یکی از اشناهای دورمونکه رئیس کلانتری یکی از استان هاست(و مابهشون میگیم عمو )روبرو و اشنا شدن ویکباره تمام چیز هایی که من و خانواده ام متوجه نشدیم رو فهمید وبا پدرم در میون گذاشت تازه پدرم متوجه شد کهمن دروغ نمی گم ...من ناز نمی کنم... مننمی خوام جلب توجه کنم بله عموم متوجه شد کهرضا اعتیاد داره و با تحقیقات عمومو همکاراش متوجه شدیم که یه دختر فراری رو همعقد موقت کرده وخریدو.فروش مواد هم از کارای جدیدشه شنیدن این حرف ها واسمخیلی سخت بود رضا و این همهخلاف ........... نه زندوم ....نه ...........بچه .....وای اون دختر به خاطر اینکهرضا اونو رها نکنه سریعا بچه دار شد. سهسال طول کشید تا بتونم ازش جدا شم . سهسال تمام پله های دادگاهو پایین و بالا رفتم تا تونستم خودم راحتکنم خیلیبهم سخت گذشت رضا به طلاق رضایت نمی داد میگفت بهم علاقه داره و...... با تهدید های عموموبخشیدن مهریه ام بعد از3 سا ل عذاب و سختیوآزار تونستم ازش جدا شم. الانچند سالی از اون ماجرا می گذره و رضا صاحب 2 فرزند شده. ومنهم با کمک خانوادم ودوستان تونستم از اینحال و هوا بیرون بیام و زندگیه عادیمو ادامه بدم.
نظرات شما عزیزان:
|