تنها ولی برای دلم گریه می کند
هم اشک ها به گریه مجالی نمی دهند
هم زخم ها به جای دلم گریه می کند
در این سکوت غم زده فریاد بی کسیست
پیوسته با صدای دلم گریه می کند
دیگر به خاطرات تو دلخوش نمی شوم
هر چند که پا به پای دلم گریه می کنند
بر من مگیر خورده که دلدادگان شهر
هرشب به های های دلم گریه می کنند
کار من از طبیب گذشته ست و دشمنان
بر درد بی دوای دلم گریه می کنند
حالا که عشق بود و نبود مرا گرفت
پیر و جوان برای دلم گریه می کنند
آب از سرم گذشته واین تکه ابر ها
دارند در عزای دلم گریه می کنند
فریاد عشق می شوم و شاعران شهر
شب ها در انزوای دلم گریه می کنند