آه ای ابر بهاری مویه کن
روح تبدار مرا پاشویه کن
این گران باری که بر دل می برم
هم تو می دانی چه مشکل می بریم
هستی ام در پای آن سرمست رفت
آه ای یاران دلم از دست رفت
انتهای هرچه رسوایی منم
عاشق شب های تنهایی منم
بارهابا لاله صحبت کرده ام
بارها با ماه خلوت کرده ام
فکر من از آسمان آبی تر است
روح من با عشق عنابی تر است
من سر هر کوچه یاهو میزدم
پیش پای عشق زانو میزدم
آه!آه!ای شاعران نسترن
گل به گل داغ است کتف شعر من
با جدایی خو گرفتن مشکل است
از شقایق رو گرفتن مشکل است
او شبی آمد ... مرا دیوانه کرد
او مرا یک باغ بی پروانه کرد
شوخ چشمست و دلم در بند اوست
هرچه هست از چشم پرنیرنگ اوست
دل مرید کیش اشراقیش شد
دل اسیر ایها الساقیش شد
او که خویشاوند نزدیک گل است
شرح احساسات نزدیک سبز بلبل است
او که با آیینه ها مانوس بود
چشم او یک کاسه اقیانوس بود
در نگاهش آسمانی راز داشت
کهکشان در کهکشان اعجاز داشت
آمد از نه توی جنگل راز
آمد از آنسوی پرچین نیاز
آمد از دردش پرم کرد و گذشت
در وفا سیلی خورم کرد و گذشت
مثل شمع بزمی آبم کرد و رفت
عشوه ای کرد و خرابم کرد و رفت
این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم...زهر جدایی را بخور
چوب عمری باوفایی را بخور
ای دلم ...دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت
من که گفتم این بهار افسرده نیست
من که گفتم این پرستو مرده نیست